محبوب ترینِ کارها نزد خدا بر روی زمین، دعاست . [امام علی علیه السلام]   بازدید امروز: 2  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 2213
 
عاشقانه
 
خلوتگاه دو عاشق
نویسنده: مجتبی.ب(پنج شنبه 84/12/4 ساعت 1:50 عصر)

سلام دوستان

 

 

خلوتگاه دو عاشق

 

تنها با تو ، فقط با قلب تو ، بی تو زندانی است این دنیای عاشقی با تو می گویم درد دلم را در این سکوت بی انتها می گویم راز تنهایی ام را تا تنها صدای درد دل مرا گوش کنی و در این سکوت عاشقانه تنها درد دل مرا بشنوی و احساس کنی

بگو عزیزم ، هر چه دل تنگت خواست به من بگو تا قلب عاشقم حرفهای تو را درک کند لحظه های بی حوصله ، سر به زیر ، سرها همه بر روی پا و دستها همه در بغل بگو درد دلت را عزیزم از همان خلوتی که با خود گرفته ای!

کاش در کنارم بودی تا دست در دستانت بگذارم و سرت را بر روی شانه هایم میگذاشتی و درد دلت را در گوشم زمزمه میکردی 

 اما قطره ای از اشکهای چشمانم بر روی گونه هایم اشکهایی از روی دلتنگی و غم دوری دلتنگی مرد همیشه تنها ، در گوشه ای از خلوتگاه خودش که با خدای خودش درد دل میکند اشک می ریزد چقدر لحظه سردی است ، آروزی شانه های یارش را در آن لحظه میکند آرزوی دو دست گرم را دارد که دستان سردش را بگیرد

 آرزوی بوسه دارد ، آرزوی نوازش دارد خلوتگاهی خلوتر از گذشته ، چشمانی خیستر از گذشته و دلی تنگ تر از گذشته عزیزم می مانم در همین سکوت عاشقانه ام تا شاید روی صدای آن قدمهایت ، صدای نفسهایت این سکوت خلوتگاه مرا بشکند و ما با هم در همین خلوت شبانه در کنار هم یه خلوتگاه پر از عشق داشته باشیم

 

 

دوستت دارم دوستت دارم و باز هم دوستت دارم

 

تنهای تنها بودم ، با تنهایی درد دل میکردم ، من بودم و یک دنیا تنهایی

تو آمدی و مرا عاشق کردی، عاشق آن قلب پر از محبتت کردی

مرا در این دنیای عاشقی در به در کردی

بدان که من به آسانی گرفتار تو نشدم ! در این راه عاشقی سختی کشیدم ، درد کشیدم ،

انتظار سختی کشیدم تا با تو و عاشق تو بمانم

تو با ماندنت در کنارم کاری کن که همه این سختی ها را از یاد ببرم

اینک که من گرفتار تو شدم و راهی برای بازگشت به سوی تنهایی ندارم تا آخر راه با تو

می مانم ، بدان که برای عشقت جان خواهم داد

زندگی ام فدای تو ، این قلب کوچک و پر از غمم برای تو ، این همه احساس پر از عشق در وجودم نیز تقدیم به تو

بدان که بیشتر از همه چیز دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم

باز می نویسم که دوستت دارم ، عزیزم خیلی دوستت دارم

تکرار مکرر کلمه دوستت دارم را باز به زبان خواهم آورد تا بیشتر از هر لحظه ای باور

کنی که من بیشتر از هر زمانی و بیشتر از هر چیزی دوستت دارم عزیزم

اینهمه سختی و اینهمه انتظار و اینهمه غم و غصه در این لحظه های عاشقی نشان از

عشق و دوست داشتن من نسبت به تو می باشد

تو باور نکنی خدای عاشقان باور دارد که دوستت دارم

کلمه مقدس دوست داشتن و ابراز آن به تو با گفتن آن کلمه نیست ، با نوشتن و یا حس

کردن آن نیست ، باید با ماندن تا آخرین لحظه زندگی ام به تو ثابت کنم که دوستت دارم

شاید زمانی که مرگم فرا برسد بفهمی که من چقدر تو را دوست داشته ام ! بفهمی که چقدر

من برای رسیدن به تو سختی کشیدم ، و زمان مرگم باور کنی که به حرفم و عهدی که با

تو بستم پایبند بودم

آری پس ای خدای بزرگ کاش زودتر مرگ من فرا رسد تا یاروم باور کند چقدر او را

دوست میداشتم

قدر مرا بدان ای یار ، غرورم را در آن سرزمین تنهایی ها شکستی ، مرا تسلیم آن قلب

پاک و از عشقت کردی ، مرا در این دنیای عاشقی دربه در کردی ، مرا وابسته آن قلب پر

از محبتت کردی ، اینک که تو مرا عاشق کردی بیا و تا پایان راه با من باش

بیا و مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن و مرا وسوسه نکن که دوباره با تنهایی باشم

تنهای تنها بودم ، اما اینک با تو هستم ، هستم می مانم و خواهم ماند و بارها گفته ام و

میگویم و خواهم گفت که دوستت دارم ، باز میگویم که دوستت دارم … دوستت دارم و

دوستت دارم ……. آری دوستت دارم

این کلمه را از حفظ نمیگویم ، این کلمه مقدس را از ته دلم میگویم . آری از ته دلم با صدای

خیلی آهسته  آنقدر که خودم هم نشنوم میگویم

که دوستت دارم

 

تقدیم به تو که بهترینی

 

« دل من برایت تنگ است … »

  روزی این جمله تمام حال مرا بازگو می کرد .واژه واژه اش بوی تنهایی مرا تمام و کمال می پراکند. تازگی ها دلتنگی هایم زیاد   شده ، اما ، دلتنگ بودن من معنایی دیگر دارد ! حس امروز من حس دلتنگی دیروزم نیست . دلتنگی دیروز من بوی غربت می داد اما دل تنگی امروز من دلتنگی خاطرات شیرین هست . دلتنگی امروز من دلتنگی آن چشمان آبی هست ، امروز آسمان به رنگ چشمهای توست  و من با نگاه به آسمان آبی دلتنگ چشمان تو می شوم ، دلتنگ حرفهایمان می شوم ، حرفهایی که هنوز نا تمام مانده است و باز هم همان حکایت همیشگی ....  لحظه عزیمت تو فرا می رسد  ....    رفتن تو هر بار سخت تراز بار قبل است و من هرگز نتوانسته ام به این رفتن ها خو بگیرم . می دانی حضور تو درون زندگی من ریشه دوانده ! و من حیران حضور تو در وجودم هستم .... باز می خواهم برایت بنویسم. از نوشتن خسته نمیشوم ... چون مخاطبم تویی... چون می خواهم از عشقت بگویم...بگذار اینبار از دوری و فراق حرفی نزنم .... می خواهم از با هم بودن حرف بزنم.می خواهم از با تو بودن بگویم , از اینکه چه لذتی دارد گرفتن دست گرم تو و غرق شدن در نگاه مهربانت و ...... می خواهم برای یک بار هم که شده فراموش کنم که از تو اینهمه دورم و برای دیدنت باید از کوهها و جاده ها بگذرم . دیگربهانه نمی گیرم .من تمام بهانه هایم را گرفته ام . وتو تمام آنها را مو به مومی دانی و با آنها اخت گرفته ای ... دیگربهانه نمی گیرم حالا من می دانم که تو چگونه فردا را برایم خاطره می سازی حالا من می دانم که تو چگونه حرف می زنی حالا من می دانم که تو چگونه می خندی ؟چگونه پا به پای من  قدم برمی داری ؟ چگونه مرا به نام صدا می زنی ؟......و تمام اینها در دفترخاطراتم ثبت می شود . من روزهایی را می گذرانم که تمام لحظه هایش در دفترم ثبت می شود . لحظه هایی از تو و با تو بودن ! امروز باد می آید ! و من می دانم ، هر روزیکه باد بیاید خبر از تو دارد . خبر از تو و از خاطره هایی که جای پای تو در آنها خودنمایی می کند امشب باز هم برای تومی نویسم.... آری تو ، باز هم تو ، فقط  تو ... برای تو که آبی ترین ، آبی ها هستی ..... هنگامی که با چشمان پر تمنا به دنبال واژه‌ای برای گفتگو با تو می‌گردم آن هنگام که تمام توان باقیمانده‌ام برای گفتن چند حرف ساده از چشمانم بیرون می‌زند دیگراحتیاجی به گفتن و خواستن نیست چشمانم با تو می‌گویند و ... لبانم از تو می‌شنوند .... من همیشه خیال می کردم که خودم رو می شناسم و می دیدم که نوع نگاهم با بقیه فرق می کنه. خیال می کردم که متفاوت ام و راستش بیشتر دلم می خواست که اینطور باشم . دلم می خواست با همه تفاوت داشته باشم . دلم می خواست نقطه و کانون توجهات باشم و از سرهمین موضوع به خودم می پیچیدم . نه اینکه تو ظاهر بروز بدم ها .  نه ...  اتفاقا توی ظاهر خودم رو کاملا بی تفاوت نشون می دادم و جوری وانمود می کردم که هیچکس باورش نمیشد . اما وقتی که با تو حرف زدم فهمیدم من خیال می کردم متفاوت ام .... خیال میکردم که خودم رو می شناختم .... همیشه می پنداشتم که عشقی همانند عشق ما را تنها در رویا ها میتوان یافت و در گذشته نمی خواستم هیچکس کاملا مرا بشناسد اما حالا می بینم به تو چیزهایی را از خود می گویم که مدت ها بود بدان ها فکر نکرده ام . برای اینکه میخواهم همه چیز را درباره من بدانی حالا می بینم که نسبت به همه چیز احساس تازه ی یافته ام چرا که تو لطیفترین احساسات مرا بر انگیخته ای....  در گذشته عشق برایم واژه ای ناشناخته بود اما حالا می بینم که در اعماق وجودم هر بافت ، هرعصب، هر هیجان و هر احساس من در التهاب است در شور شگفت انگیز عشق ... حالا دریافته ام که عشق ما حتی از آنچه در رویاها می یابم نیز زیباتر است و آن عشق تنها از آن توست......



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خلوتگاه دو عاشق

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
عاشقانه
مجتبی.ب

|| لوگوی وبلاگ من ||
عاشقانه

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو